نه "گفتن را یاد بگیر!

در مقابل خواسته هایت که باعث حقارت تو میشوند بگو نه!
یک نفر گستاخانه و بی شرمانه با تو رفتار کرده و حالا دلت میخواهد به او پیام بدهی؟!
به دلت بگو نه!
"بعضی ها ارزش معاشرت ندارند"

دوستت از تو کاری را میخواهد انجام بدهی که وجدانت قبول نمیکند... بگو نه!
"قبول که دوست توست اما هیچ چیز ارزش وجدان درد را ندارد"
از تو میخواهند به جایی بروی که آدم ها و رفتارهایشان عذابت میدهند...بگو نه!
"با لحظات عمرت که رودربایستی نداری"
پیرمردی در مترو سرپا ایستاده و تو نشسته ای!
پایت هم درد میکند و احتمالن خسته ای...به پاهایت بگو نه!
"میچسبد گاهی با خودت بجنگی، میچسبد و شیرین است"

روزی با یک نفر رابطه داشته ای و او خیلی خودخواهانه تو را رها کرده و رفته و حالا دوباره برگشته و فیلش یاد هندوستان کرده است ....بگو نه!
"تو حق نداری خودت را بازیچه ی هوس دیگران کنی که مثل کش بیایند و بروند!" هرگاه یک جایی گیر کردی که احساست گفت" بله "و عقلت گفت "نه" به حرف (عقل) ات گوش کن تا زندگی ات از چهارچوب خارج نشود!

البته که مختاری
فقط اگر نتوانستی "نه" بگویی.. .
لطف کن و ناله هایت را پیش من نیاور!

تفاوت زندگی مشترک, با دوستی های عاشقانه

دنیای دوستی دنیای نیازهای عاطفی، و نیازهای غریضی است. در این دنیا برای رسیدن به خواسته هایت باید محبوب و مطلوب دوستدار خود باشی. اینجا رفع نیازهایت در ردیف اول اولویت های زندگیت می باشد بنابراین خود را برای برآورده شدن نیاز های عاطفی یا دیگر نیازهای غریضی خود آماده می کنی. اما در زندگی مشترک با برآورده شدن این نیازها، مسائل دیگری در اولویت زندگی قرار می گیرند.ومردان براساس ساختار مغزی و نوع وظیفه ای که در طول تاریخ آفرینش بر عهده آنها گذاشته شده کار و موفقیت های اجتماعی خود را در راس همه امور قرار می دهند.اما زنان ایده آل ترین شرایط زندگی برای آنها زمانی بود که مرد مورد علاقه شان تنها به آنها فکر می کرد و هیچ چیز جز زن محبوب شان در اولویت کار آنان نبود. اما با ادامه زندگی و هویدا شدن نیاز های اساسی دیگر مرد، زنان از رابطه معشوقانه خود سر خورده شده  و تصور می کنند که: محبت و عشق مرد مورد علاقه آنها کم رنگ شده است. بنابراین نسبت به همه روابط مشترک حساس شده که این حساسیت تصور سلطه طلبی و زیاده خواهی زنان را در افکار مردان پرورش می دهد و این مسئله خود باعث می شود تا در برابر نیاز عاطفی و احساسی زنان واکنش های منفی از خود بروز دهند.اینجا یک رابطه ساده وعاطفی تبدیل به رابطه ای پیچیده و پر از شک و ظن می شود که حل آنها تنها به دست روانکاوان متبحر انجام می پذیرد

داستانی از حضرت سلیمان و مورچه امیدوار

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.

از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟

مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.

حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.

مورچه گفت: ...
"تمام سعی ام را می کنم...!"

حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود، برای او کوه را جابجا کرد.

مورچه رو به آسمان کرد و گفت:
خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد...

چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکیست...


داستان_آموزنده درباره مدیریت هوش اجتماعی

سه پسر 12 ساله برای شرکت در کلاس ورزش به سوی زمین فوتبال می روند. دو پسر درشت اندام در حال مسخره کردن یکی از آن سه نفر که کمی چاقتر است، پشت سر او راه می روند.
یکی از پسرها با صدایی تمسخر آمیز و تحقیر آمیز رو به پسر چاق می گوید: "پس تو هم می خواهی فوتبال بازی کنی؟"
با توجه به روحیه بچه ها در این سن و سال، معمولا در چنین لحظه ای براحتی کار به دعوا و نزاع می کشد.
پسر چاق یک لحظه چشمها را می بندد و گویی خود را برای رویارویی آماده می کند، نفس عمیقی می کشد و به طرف دو پسر پشت سرش برمیگردد و با صدایی آرام و جدی می گوید: "بله می خواهم بازی کنم، ولی چندان پیشرفتی ندارم."
بعد از مکثی کوتاه ادامه می دهد: "اما توی هنر عالی هستم، هر چه بخواهی می توانم براحتی طراحی کنم . . ."
و بعد خطاب به همان پسر می گوید: "ولی تو واقعا خوب فوتبال بازی می کنی! من هم دوست دارم یک روز مثل تو بازی کنم. شاید اگر به تلاشم ادامه دهم، بازی ام کمی بهتر شود."
در این هنگام، پسر دوم که تمسخر خود را بی جواب می بیند، با لحنی دوستانه می گوید: "راستش، چندان هم بد بازی نمی کنی. شاید بتوانم کمکت کنم تا بازی ات بهتر شود."
این گفتگو نمایشی ماهرانه از هوش اجتماعی را نشان می دهد. برخوردی که می توانست براحتی به نزاع ختم شود، اکنون به یک دوستی بدل شد! پسر چاق نه با روش هیجانی مخصوص بچه های خردسال، بلکه با روشی حساب شده و مدبرانه در کشمکش پنهان مغزها توانست از پس موقعیت بحرانی برآید.
وی با حفظ آرامش در برابر وسوسه طرف مقابل برای کشاندن او به سوی خشم مقاومت کرد و در عوض توانست حالت هیجانی او را به سمت روحیه آرام و دوستانه جلب کند. تغییر شرایط مشترک روحی دو پسر از حالت خصمانه به دوستانه نمودی عالی از نرمش عصبی و هوش فوق العاده در روابط اجتماعی است.
"هوش اجتماعی"، دانیل گلمن

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

1-اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
2-دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
3-سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای بگیری آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.