یه خانمی نقل می کنه :

بعد از تموم شدن جلسه از هتل خارج شدم و شروع به گشتن سوئیچ ماشینم کردم، سوئیچ توی کیفم یا جیبم نبود .واسه جستجو سریع به سالن جلسه برگشتم،سوئیچ اونجا هم نبود. یهو فهمیدم توی ماشین جاش گذاشته ام
شوهرم !
بارها تکرار کرده که سوئیچ رو توی جا سوئیچی نذار
من نظرم اینه که جا سوئیچی بهترین جاییه که سوئیچ گم نمیشه.اما به نظر اون باعث سرقت آسون ماشین میشه.
واسه رسوندن فوری خودم به پارکینگ ماشینها عجله کردم و وقتی رسیدم به نتیجه ترسناکی دست یافتم...چونکه نظر اون درست بوده! پارکینگ خالی بود!!
بلا فاصله با اداره پلیس تماس گرفتم تا بهشون خبر بدم که ماشین به سرقت رفته و ازاسمم ،ویژگی های ماشین و جایی که درش وایسادم و از این جور چیزها، بهشون خبر دادم و اعتراف کردم من سوئیچ را توی ماشین جا گذاشتم..
بعد کارهای خیلی سخت وشروع کردم،در حالیکه هوشیاری به خرج دادم به شوهرم زنگ زدم و بهش گفتم: "عشق من"
من معمولا اونو "عشقم" صداش نمی کنم.اما اینطور موقعها این لفظ و استفاده می کنم"سوئیچ و توی ماشین جا گذاشتم و ماشین به سرقت رفته است"
- مدتی سکوت حکمفرما شد.در این بین فکر کردم تماس قطع شده ،اما در حالیکه فریاد می کشید صداش وشنیدم....
"احمق"!!!...." امروز من تو رو به هتل رسوندم."
حالا وقتشه که ساکت بشم ،در حالیکه شرمسار بودم بهش گفتم: " خب!!!ممکن بیای من و ببری؟"
یه بار دیگه فریاد کشید: میام ،اما بعد از اینکه این مامور انتظامی رو قانع کنم که من ماشینتو ندزدیدم...."
تنهایی نخند....!!!؟
بفرستش واسه همه آلزایمری ها!

مگر میشه خدا را صدا کرد و جواب نگرفت؟

خدا راستگوست

خدا به وعده هایش وفا میکند

خدا درون ماست

هنگام دعا فقط باید باور کنیم که خدا مشتاق آرزوی ماست.و به بهترین شیوه جواب ما را میدهد

پس با فکرای منفی باعث نشیم دعا همانجایی که خوندیم بماند ، ای پروردگار مهربان ، کمکم کن امروز را با عشق تو آغاز کنم .
قضاوت فقط کار توست ، بخشندگی از آن توست ،عشق در وجود توست ، قدرت در دستان توست .
الهی مرا در مسند قضاوت قرار مده ، اما بخشندگی را به من بیاموز و عشق را در جسم من جاری ساز

تا دوستان مهربانم را در اعماق وجودم نگه دارم.

پیام تسلیت روابط عمومی ارتش به مناسبت رحلت آیت الله واعظ طبسی

1394/12/15 شنبه:

به مناسبت ارتحال عالم ربانی، مرحوم حضرت آیت الله واعظ طبسی، نماینده ولی‌فقیه در استان‌های خراسان رضوی، شمالی و جنوبی و تولیت آستان قدس رضوی؛ روابط عمومی ارتش جمهوری اسلامی ایران پیام تسلیتی صادر کرد.

متن پیام بدین شرح است:

انالله و اناالیه راجعون

خبر ارتحال حضرت آیت الله حاج شیخ عباس واعظ طبسی، نماینده ولی‌فقیه در استان‌های خراسان و تولیت آستان قدس رضوی موجب تاسف و تالم فراوان گردید. آن مرحوم عالمی فاضل و وارسته بودند که در طول حیات پر برکتشان و در مسئولیت های خطیر و مناصب گوناگونی که برعهده داشتند؛ هر آنچه در توان داشتند را برای شناساندن مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین)به کار گرفته و با نگاهی عمیق و الهی و مدیریتی عالمانه؛ افتخاری برای جهان تشیع، عالمی مجاهد و یار صادق انقلاب بودند.

آن مجاهد فرزانه و ولایی در دوران مبارزات علیه رژیم ستمگر ظاغوت، با تحمل شکنجه‌ها و زندان‌های طاقت فرسا، از هیچ تلاشی در جهت حمایت از راه امام راحل دریغ نکردند و در دوران پس از پیروزی انقلاب، تا پایان عمر پربرکتشان منشاء خدمات شایان و تاثیرگذاری به نظام اسلامی بودند.

روابط عمومی ارتش جمهوری اسلامی ایران درگذشت آن عالم مجاهد و فرزانه را به محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی، مراجع عظام تقلید، خانواده بزرگوار ایشان و ملت مؤمن و انقلابی ایران اسلامی تسلیت عرض نموده و برای آن مرحوم مغفور علو درجات و همنشینی با اولیاء الهی را از درگاه احدیت مسئلت می نماید.

 

ارشد روحانیون ارتش در منطقه جنوب غرب:

حجت الاسلام کاظم زادگان، ارشد روحانیون ارتش در منطقه جنوب غرب گفت: حضور جوانان در مناطق عملیاتی دفاع مقدس در ایام نورزو حاکی از عشق آنان به شهداست.

به گزارش روابط عمومی ارتش، حجت الاسلام کاظم زادگان در گفت و گو با خبرنگار اعزامی آجا به مناطق عملیاتی جنوب غرب، در یادمان شهدای رمضان به تشریح اقدامات فرهنگی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران برای زائرین پرداخت و گفت: امسال نیز مانند سنوات گذشته، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش با برپایی نمایشگاه های مختلف فرهنگی و کارگاه های آموزشی جنگ نرم، برنامه های متنوعی را در یادمان های رمضان، چزابه، دهلاویه و ایستگاه های راهیان نور آب تیمور، پایگاه دریایی خرمشهر، چهارم شکاری دزفول و شهدای گمنام تیپ 72 برای زائرین راهیان نور تدارک دیده است.

وی با بیان اینکه حضور فرماندهان ارشد ارتش و رئیس سازمان عقیدتی سیاسی آجا در ایام نوروز در مناطق عملیاتی، نشان دهنده اهمیت ویژه ایست که مسئولان ارتش برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت قائل هستند، افزود: با توجه به بحث نفوذ فرهنگی و جنگ نرم دشمنان، امروز جامعه به ویژه جوانان ما به فرهنگ ارزشمند دفاع مقدس نیاز دارند و راهیان نور فرصت مناسبی برای انتقال این فرهنگ است.

او در ادامه با بیان اینکه استقبال جوانان از ایستگاه ها و یادمان های راهیان نور حاکی از عشق آنان به شهادت است، افزود: ما آسایش و اقتدار امروز کشور را مرهوم خون شهدا هستیم و به همین واسطه نیز تمام تلاش خود را برای زنده نگاه داشتن یاد آنها و ادامه دادن راهشان خواهیم کرد.

ارشد روحانیون ارتش در منطقه جنوب غرب در پایان از زحمات و حمایت های رئیس سازمان عقیدتی سیاسی ارتش و نیز رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس آجا در جهت برگزاری هر چه بهتر برنامه های فرهنگی برای زائرین راهیان نور تشکر کرد و گفت: ما، همه ساله شاهد حضور گسترده خانواده ها به ویژه جوانان در یادمانها و ایستگاه های راهیان نور ارتش هستیم.  

قسمت هجدهم: علی مشکوک می شود ...

 

من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...

سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ...

واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...

زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...

 

یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...

شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ...

زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...

- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ...

چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...

- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...

حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ...