ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
متوفای 1212 ه.ق
خورشید هدایت
امام جمعه مکه عالمی بزرگ بود که از نظر زهد
و تقوا به درجه و مقام عالی رسیده بود. وقتی برای اقامه نماز جمعه رفت و آمد می کرد
با هیچ کس سخن نمی گفت.
روزی سیدبحرالعلوم به مسجد رفته و به او اقتدا کرد و با او نماز گزارد. بعد از نماز
همراه آن عالم به منزل وی رفت. وقتی وارد شد کتابخانه ای دید که از کتابهای ارزشمند
پربود. بحرالعلوم پرسید: در کتابخانه ی شما چه کتابهایی وجود دارد؟
او جواب داد: هر چه انسان میل کند و چشم، شوق دیدن ان را داشته باشد و لذت ببرد، اینجا
موجود است.
بحرالعلوم چند عنوان از کتابهای اهل سنت را ذکر کرد که مجکوعه کتابخانه فاقد آن بود
بار دیگر پرسید: ابوحنیفه کتابی در رجال دارد آیا در کتابخانه شما هست؟
گفت: نه ولی دیده ام.
سیدگفت: درآن کتاب ابوحنیفه در وصف امام صادق(علیه السّلام) مطالب بسیاری آورده وگفته
است: من پیش او درسی خواندم و روزی هفتاد مسئله از او یاد می گرفتم.
امام جمعه گوش می داد و سکوت کرده بود. سید از جای برخاست که به منزل برود؛ او نیز
همراهش به راه افتاد تا به منزل بحرالعلوم رسیدند. سید وی را دعوت کرد که به منزل آمده
و استراحت کند. گفت: غرضم از آمدن شناختن منزل شما بود.
پس از یک سال امام جمعه شخصی را دنبال بحرالعلوم فرستاد. سید وقتی به منزل امام جمعه
آمد او را درحال جان دادن یافت؛ بر بالینش نشست.
امام جمعه اتاق را از اغیار خالی ساخت و گفت: از آن روز که امام صادق(علیه السّلام)
را توصیف کردی، من به وی معتقد شده ام، ولی تاکنون کسی از آن مطلع نشده است. مرا با
مذهب او غسل ده و کفن نمای و نماز بخوان.(22)
بغض ظالم
در منتخب التواریخ از مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری نقل شده است که :
حاکم بروجرد، روزی به دیدن عالم جلیل القدر سید مرتضی طباطبائی پدر بحرالعلوم رفت،
بعد از مراجعت چون به صحن خانه رسید، بحرالعلوم را که در آن زمان در شمار کودکان شمرده
می شد، ملاقات کرد پدر بحرلعلوم او را به حاکم معرفی کرد؛ حاکم ایستاد و نسبت به او
اظهار مهربانی کردو رفت.
پس از این ماجرا، سید به پدر عرض کرد: پدر! باید مرا از این شهر به شهر دیگری هجرت
دهی که می ترسم هلاک شوم. و چون پدر علت آنرا از او جویا شد سید گفت: از آن ساعت که
حاکم نسبت به من اظهار محبت کرد، قلبم را نسبت به او مایل می بینم و آن بغضی که باید
نسبت به حاکم ظالم داشته باشم، اینک در خود احساس نمی کنم. دیگر در این جا نباید ماند.
و همین مسأله سبب هجرت بحرالعلوم از بروجرد شد.(23)