وقتى کمال اهتمام به تأکید دین اسلام را راجع به امر به معروف و نهى از منکر در قرآن مجید و احادیث شریفه مطالعه مى کنیم و به مصلحت و فایده قیام به این واجب دینى و اخلاقى متوجه مى شویم و از طرفى کوتاهى و مسامحه اغلب افراد را در انجام این وظیفه مى بینیم، حق داریم که ....
نویسنده : آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی
وقتى کمال اهتمام به تأکید دین اسلام را راجع به امر به معروف و نهى از منکر در قرآن مجید و احادیث شریفه مطالعه مى کنیم و به مصلحت و فایده قیام به این واجب دینى و اخلاقى متوجه مى شویم و از طرفى کوتاهى و مسامحه اغلب افراد را در انجام این وظیفه مى بینیم، حق داریم که از علت این تقصیر و بى اعتنایى، تفحص و جستجو نماییم و بپرسیم:
چگونه است که با آنکه بسیارى از مصالح و فواید اداى این تکلیف و زیانهاى ترک آن را همه مى دانیم از مسامحه و کوتاهى درباره آن نمى پرهیزیم؟
چرا با آنکه کسان و بستگان خود را گرفتار فقر اخلاقى و انواع آلودگیهایى که ضرر آن به مراتب از ضرر هر مرض و آفت و فقر مادّى بیشتر است مى بینیم به جاى آنکه در مقام راهنمایى و نجات آنان از این مهالک و زیانها برآییم، سکوت و خاموشى اختیار مى کنیم؟
چگونه است که اگر کسى داراى مال و مقامى باشد از بى ادبی ها و کارهاى نامشروع و گناهانى که مرتکب مى شود چشم پوشى مى گردد و کسى آنها را مؤاخذه نمى کند در حالى که از یک فرد عادى گاهى در ترک اولى هم بازخواست مى شود؟
علل این بى قیدى بسیار است که اهم آن را بیان مى نماییم:
اوّل: «ضعف ایمان» را که علت العلل این بى اعتنایى است یادآور مى شویم.
آرى، ضعف ایمان به خدا، علت العلل این بى اعتنایى و بیشتر بدبختى هایى است که گریبانگیر بشر مى شود. ضعف ایمان قدرت و شجاعت اخلاقى را از انسان سلب کرده و او را تحت نفوذ و مرعوبیت از قدرتهاى موهومه و اعتبارات ظاهریه، خوار و زبون مى سازد. بدترین نقطه ضعف انسان که با وجود آن او را از هیچ عمل زشت و ارتکاب خلاف وظیفه نمى توان مصون دانست، بى ایمانى و بى دینى است.
تاریخ را ورق بزنید و به پرونده هاى جرایم و جنایات مراجعه فرمایید تا بفهمید ضحاکها، چنگیزها، یزیدها، حجّاجها و سایر دیکتاتورها و جبّاران و همچنین خیانتکاران و وطن فروشها و بیگانه پرستها و دزدها و آدمکشها و بى ناموسها و عیّاشها و میلیونرها و اغنیاى بى رحم و چاقوکشها و جیب برها و... از چه دسته و طایفه اى هستند.
بى ایمانى به خدا، انسان را نسبت به مخلوق ضعیف، متملق مى سازد تا براى خوشامد اشخاص چاپلوسى کند و از اداى تکلیف خوددارى نماید. بى ایمانى صفت استقامت و ضبط نفس و شهادمت او را مى کشد.
ایمان نیرویى است که انسان را توانا و قوى الاراده مى سازد. مؤمن از هیچ چیز مانند خلاف وظیفه و معصیت خدا نمى پرهیزد. چنانچه از پیغمبر اکرم ـ صلّى الله علیه وآله وسلّم ـ در کتاب مکارم الاخلاق روایت نموده است که به ابوذر فرمود:
«انّ المؤمن لیرى ذنبه کانّه صخرة یخاف ان تقع علیه وانّ الکافر یرى ذنبه کانّه ذباب مرّ على انفه».(1)
یعنى: «مؤمن گناه خود را مانند سنگ بزرگى مى بیند که مى ترسد بر سر او بیفتد، و کافر و بى ایمان گناه خود را مانند پشه مى بیند که بر بینى او مرور کرده باشد».
آن کس که ایمان به خدا دارد و اعتمادش به اوست از کاینات در مقام انجام تکلیف اندیشه نمى کند مانند پیغمبر اسلام که در برابر لجوج ترین و سخت دل ترین مردم مثل اعراب جاهلیت، قیام نمود و چنان مردمى را که از راه علم و ایمان و عدالت و رحم و انسانیت برکنار بودند، به راه دانش و معرفت و ترحّم و برادرى و ایمان به خدا وارد کرد.
دوّم: «طمع است».
از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ مروى است که فرمود:
«اَکْثَرُ مَصارعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ».(2)
یک نقطه ضعف دیگر در انسان وجود دارد به نام «طمع». بسیارى از مردم با آنکه آگاه و ملتفت هستند و خسارت ترک امر به معروف و نهى از منکر را مى فهمند، براى طمعى که به مال یا استفاده از مقام اشخاص دارند به خیال آنکه اگر فلان شخص را امر به معروف کنند از مال او یا ریاست او بى بهره مى مانند، در اداى این وظیفه سهل انگارى روا داشته و بسا که در حضور آنها معصیتها واقع شود که چون خوى زشت طمع، آنان را فاقد حریت و آزادمنشى و صراحت لهجه کرده از نهى از منکر خوددارى مى کنند.
سوّم: «ترس بى جا و خوف بی مورد است».
بطورى که بعداً عرض خواهد شد در جایى که مفسده تولید گردد، ترک امر به معروف و نهى از منکر جایز است که موارد آن را اشخاص روشن ضمیر و آشنا به اوضاع و احوال اشخاص ملتفت مى گردند. اما پاره اى را براى آنکه رشد و بلوغ اخلاقى ندارند بیم و ترس بیجا غالباً از اداى این تکلیف باز مى دارد و در پیش خودشان براى یک امر به معروف و نهى از منکر ساده و سهل که به هیچ مانع و محذورى برخورد نمى کند، محاذیر و موانع بسیارى فرض نموده و خود را به خیال خویش، معذور مى سازند. حتى گاهى این مردم ترسو به دیگران هم که امر به معروف و نهى از منکر مى کنند اعتراض مى نمایند و آنها را احساساتى و بى فکر مى شمارند!
چهارم: «نداشتن قوه تحمل و بردبارى و مدارا کردن با مردم و استقامت و پشتکار است».
اینگونه اشخاص نمى توانند دنبال مقصود بروند و اولین پیشامد و ابتلا آنها را خسته و دماغشان را افسرده مى سازد. مخصوصاً در امر به معروف و نهى از منکر، غالباً انسان گرفتار استهزاء و تمسخر، بلکه اذیت و آزار جهّال و نادانان مى شود و اگر خویشتن دار و قوى الاراده نباشد، ممکن است در قدم اول خود را از دست بدهد و عقب نشینى کند.
در قرآن کریم خداوند متعال حالات پیغمبران و انبیایى را که به استهزاء و مسخره قوم گرفتار شدند ولى موقعیت و مقام خود را حفظ نموده و از دعوت خود تعقیب کردند بیان فرموده است تا مسلمانان بدانند این استهزائات و تمسخرات تازگى نداشته و پیوسته نادانان با مصلحین و پیغمبران و اولیاى خدا همین معامله را داشته اند.
بهترین سرمشق براى یک مسلمان در این موضوع، تاریخ پیغمبر اکرم ـ صلّى الله علیه وآله ـ است; زیرا آن حضرت در اذیت و استهزاء و گستاخیهاى قوم، صبر و تحمل را به نهایت رسانید. انواع صدمات و اهانتها و بى ادبیها که به آن بزرگوار مى شد او را بقدر سر مویى از راه و رویه اى که داشت منحرف نمى ساخت. با کمال خوشرویى، خوش خلقى، و خوش برخوردى تمام، آن بى ادبیها را به حکم «اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ»(3) دفع مى فرمود و از خیرخواهى و نیکى درباره آنها دریغ نمى کرد. هیچوقت در کار دعوت و هدایت خلق، اظهار سستى و خستگى نفرمود، حتى از آن کسانى که به او ایمان آورده بودند چون نسبت به آداب اسلامى آشنا نبودند، بى ادبیها مى دید و مؤاخذه نمى نمود و با نرمى و مهربانى به آنها ادب، اخلاق و انسانیت مى آموخت.
امروزه بسیارى از ما به محض آنکه با کوچکترین مکروه و خلاف طبع و ناملایمى برخورد کنیم خود را از اداى تکالیف معاف مى شماریم و نیروى شکیبایى ما بقدرى ضعیف است که در برابر یک خلاف میل و مکروه طبعى، حالت مقاومت و صبر نداریم.
از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ روایت شده است که در ضمن بیاناتى فرمود:
«اَلصَّبْرُ مِنَ الاْیمانِ کَالرَّاْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَلاخَیْرَ فى جَسَد لا رَأْسَ مَعَهُ وَلاْ فى ایمان لاصَبْرَ مَعَهُ».(4)
یعنى: «صبر از ایمان بمنزله سر است از تن و خیرى در تنى که سر ندارد نیست و خیرى نیست در ایمانى که با او صبر نیست».
پنجم: «یأس و نومید از حصول مقصود است».
بسیارى از مردم وقتى کثرت اهل معصیت و طغیان و قوه و قدرت و تظاهرات و رونق بازار آنها را مى بینند، گمان مى کنند با امر به معروف و نهى از منکر مخصوصاً با نداشتن همکار، نمى توان کارى انجام داد و مردم را عوض نمود; مثلا چگونه مى شود با بى حجابى چند هزار نفر زن در مثل شهر تهران مبارزه کرد با آنکه بسیارى از آنها به کسانى که در رأس امور کشور اسلامى جعفرى واقع هستند، انتساب دارند؟
یا چطور مى شود از این اختلاط و معاشرتهاى زنان اجنبیه با مردان اجنبى و میهمانیهاى فامیلى که در میان طبقه به قول خودشان متنوّر و متجدّد، مرسوم شده، جلوگیرى نمود؟
چگونه مى شود مردم را از شنیدن نغمات نامشروع و آوازهاى غنا و ساز و غیره با آنکه اداره رادیوى کشور از پخش آن خوددارى ندارد، باز داشت؟
چگونه باید استعمال مسکرات و تریاک را موقوف ساخت، در حالى که عوض برچیدن میکده ها و مؤسسات و شرکتهاى مى فروشى، مالیات براى آنها معین مى کنند؟
چطور مى شود مردم را از شرّ مأمورین خائن و رشوه خوارى که حقوق ضعفا و فقرا را حیف و میل مى کنند و بیت المال کشور را به جیب مى زنند، خلاص ساخت؟
چگونه باید دادگسترى را بر یک اساس منظمى که شایسته یک کشور اسلامى است قرار داد تا حیثیات مقام قضا و داورى را یک مشت مردم بى علم، بى لیاقت، فاسق و فاقد صلاحیت، آلوده ننمایند؟
چطور باید با این اختلاف طبقاتى و این سرمایه داران و ثروتمندان و ملاّکین بى رحم و نامسلمانى که پیدا شده اند، مبارزه کرد و اموال نامشروع آنها را در تأسیس مؤسسات خیریه و کمک به بینوایان و ضعفا و اداى حقوق شرعیه بکار گرفت و چگونه و چگونه و چگونه....
پاسخ این سخنان این است که این مطالب، همه مولود همان روحیّه یأس و نومیدى است وگرنه با تمام این فسادها مبارزه میسّر است و مى توان به همه این اوضاع زشت خاتمه داد و تمام تشکیلات و سازمانها با تشویق مردم درستکار و صالح و امر به معروف و نهى از منکر از وضع فعلى نجات داد; زیرا اینطور که بعضى تصور مى کنند که فساد در همه شئون اجتماعى رخنه کرده و همه افراد را خراب نموده، نیست. در تمام طبقات، اکثریت مردم صحیح و یا کسانى هستند که قابل اصلاحند.
اگر جمعى زنان زمام گسیخته در اثر تربیت فاسد خانوادگى و هوسرانى و یا تبلیغات و تحریکات بیگانگان و دشمنان اسلام و مسلمانان و یا فشار زندگى اقتصادى و خوددارى اغنیا و توانگران از اداى وظایف خود، متمایل به بى عفتى و بى حجابى باشند و با وضع زننده در حاشیه خیابانهاى تهران دیده شوند که متاع عفت و عصمت خود را در معرض فنا و آلایش گذارده و باعث تهییج شهوات هزاران جوان معصوم مى گردند و این همه فساد و آدمکشیها و بى عفّتى هایى را ـ که در این مملکت بى سابقه است ـ درست مى کنند در مقابل، تمام زنهاى پاکدامن و مسلمه این مملکت که اکثریت را تشکیل مى دهند به حجاب و عفت و تستر، افتخار مى کنند.
اگر یک دسته از خانمها براى همین معاشرتهایى که با مردان بیگانه دارند از سقط جنینها و خیانت به همسرهاى خویش و به هم زدن نظم زندگى عائله، باک ندارند و خود را از لذت و حظّ زندگى با شوهر و فرزند و خانه دارى محروم ساخته اند، در عوض چندین میلیون خانمهاى نجیبه و عفیفه در این کشور هستند که یک عمر با صداقت، صمیمیت و فداکارى با شوهر خود زندگى کرده و یک عائله بزرگ را نگاهدارى مى نمایند.
اگر نغمات موسیقى و ساز و آواز هست، هزاران مسجد و منبر و مجالس وعظ و سخنرانیهاى اخلاقى و دینى هم وجود دارد که تعداد آنها از کثرت با این مجالس لهو و لعب، طرف مقایسه نیست. اگر رشوه خوار و خائن در کارمندان دولت یا مؤسسات دیگر وجود دارد، افراد صالح و درستکار هم هستند که چرخهاى بسیارى از تشکیلات جامعه به دست همانها در گردش است.
پس با این همه همراه و همکار واقعى و موافقى که داریم، جا ندارد که از تأثیر امر به معروف ناامید شویم و از انجام وظیفه، خود را معاف بدانیم.
طرفداران حق و عدالت اگر در عِدّه و عُدّه و قدرت قوّه کم هم باشند، عاقبت پیروزى و ظفر نصیب آنها خواهد شد:
«کَمْ مِنْ فِئَة قلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِاِذْنِ اللهِ».(5)
مگر تظاهرات اهل معصیت و باطل، موجب سقوط تکلیف مى گردد؟ مگر شدت و اصرار آنها نور خدا را خاموش مى سازد؟
«وَیَأْبَى اللهُ اِلاّ اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْکَرِهَ الْکافِرُونَ».(6)
مگر نه حضرت رسول ـ صلّى الله علیه و آله ـ یک تنه شروع به دعوت فرمود و در برابر یک دنیا جهل و انحراف و شرک و ستم، پرچم توحید را بلند نمود و خدا هم به مدلول آیه کریمه: «اِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ»(7) او را یارى کرد و کلمه او را بلند نمود.
ششم: «شفقت و مهربانى است».
گاهى علاقه و مهربانى انسان نسبت به شخصى ـ خصوصاً اگر خویش و نزدیک او باشد و به ویژه اگر فرزند او باشد ـ او را از مؤاخذه و تأدیب و تربیت و اظهار حقّ بر ضرر او باز مى دارد، یکى از وظایف مسلمانى این است که در اجراى قانون و مقررات، یا اداى شهادت یا امر به معروف، میان خودى و بیگانه فرق و تفاوتى نگذارند. چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ للهِِ وَلَوْ عَلى اَنْفُسِکُمْ اَوِ الْوالِدَیْنِ وَالاْقْرَبینَ»(8)
یعنى: «اى کسانى که ایمان آورده اید، همگى برپادارندگان عدالت و قسط باشید و براى خدا گواهى و شهادت دهید اگرچه بر ضرر خودتان یا پدر و مادر یا نزدیکانتان باشد».
و در آیه دیگر مى فرماید:
«اَلزّانیَةُ وَالزّانى فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَلاْ تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دینِ اللهِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ»(9)
یعنى: «زن زناکار و مرد زناکار را به هر یک صد تازیانه بزنید و در دین خدا، یعنى اجراى حدود و مجازاتهاى شرعیّه مراعات رأفت ننمایید اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید».
در کتابهاى تاریخ است که در سال فتح مکّه (سال ششم هجرت) در ایّام توقّف پیغمبر اکرم ـ صلّى الله علیه وآله ـ فاطمه مخزومیه دختر اسودبن عبدالأسد، برادرزاده سلمة بن عبدالأسد که از اشراف قبیله بنى مخزوم بشمار مى رفت، دزدى نمود و در موقع سرقت دستگیر شد. چون او را به حضور پیغمبر ـ صلوات الله علیه وآله ـ آورند، رسول اکرم فرمان داد تا دست او را قطع کنند. خویشاوندان او اسامة بن زید را برانگیختند تا نزد پیغمبر از او شفاعت کند. وقتى اسامه زبان به شفاعت گشود و تقاضاى عفو او را کرد، رنگ و چهره پیغمبر ـ صلّى الله علیه وآله ـ تغییر کرد و اسامه را توبیخ نمود و فرمود:
«لایشفع فى حدّ فانّ الحدود إذا انتهت الى فلیس لها مترک».
یعنى: «درخواست شفاعت در اجراى حدّ نکن همانا حدود، هرگاه نزد من ثابت شد راه صرف نظر نخواهد داشت».
اسامه نادم و پشیمان گردید و از پیغمبر تقاضا کرد که براى او استغفار نماید. پیغمبر فرمود: امم گذشته و پیشینیان از آن جهت نابود شدند که چون از بزرگان ایشان یک نفر مرتکب دزدى مى گشت او را رها مى کردند و کیفر نمى دادند و چون ضعیفى این گناه را مى نمود، او را به کیفر گناهش مى رساندند. سوگند بدان خدایى که جان محمّد در دست اوست اگر فاطمه دختر محمّد، دزدى کند فرمان دهم تا دست او را قطع کنند.(10) پس از آن فرمود تا دست فاطمه مخزومیه را بریدند و بر او ترحّم فرمود و او را عطا مرحمت کرد. فاطمه عرض کرد: آیا توبه من مقبول است؟ فرمود: از گناه خویش مانند روزى هستى که از مادر تولد یافتى.
پى نوشت ها:
1- مکارم الاخلاق، ص 460 (فی وصایاه لابی ذر)
2- نهج البلاغه فیض الاسلام،حکمت 210.
3- سوره فصلت، آیه 34
4- نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 79،ص 1123
5- سوره بقره، آیه 249
6- سوره توبه، آیه 32
7- سوره محمد، آیه 7
8- سوره نساء، آیه 135
9- سوره نور، آیه 3
10- صحیح بخاری، ج4، ص 150، ج 8، ص 16